آنکه را دانش نیست، هدایت نباشد . [امام علی علیه السلام]
رشادت
کشته اشک ها ...
سه شنبه 90 آذر 15 , ساعت 2:6 عصر  

کشته اشک ها ...

 

امام حسین (ع) در مسیر حرکت به کوفه برای تقویت سپاه حق ، با افراد زیادی صحبت کردند و آنان را برای همراهی با امام زمان خود دعوت کردند . چه ظلمی است که بعضی ، امام زمان خود را نصیحت می کردند : که دست از مخالفت بردار !

پس عده ای نیز با ایشان همراه شدند تا روز دهم محرم فرا رسید ...

در حادثه عاشورا افرادی بودند که دلهایشان با امام حسین (ع) بود ، ولی به دلایلی چون ترس از مرگ و ناتوانی و خانواده و ... با امام همراه نشدند .

گروه گروه در کنار میدان ایستاده بودند و برای پیروزی سپاه امام حسین (ع) دعا می کردند . یاران امام (ع) یکی یکی کشته می شدند و اینان ناظر این حادثه بودند و تنها گریه می کردند .

امام (ع) فرمودند : «  اَنَا قَتیلُ العَبَرات  »

   من کشته اشک ها شدم . چرا که اگر اینان به جای گریه کردن شمشیر به دست گرفته و مرا لبیک گفته بودند ، من کشته نمی شدم !

خدایا مارا از ادامه دهندگان راه سرورمان حسین (ع) قرارده و اشک هایمان را با عمل همراه کن ...

التماس دعا

 


نوشته شده توسط مالک | نظرات دیگران [ نظر] 
شکار دختران جوان در سایت همسریابی
شنبه 90 آذر 12 , ساعت 9:34 عصر  

 شکار دختران جوان در سایت همسریابی !!!

ازدواج اینترنتی

رئیس پلیس فتای تهران، گفت: «چندی پیش زن جوانی به این پلیس مراجعه و عنوان کرد مدتی قبل در یکی از سایت‌های اجتماعی ثبت‌نام کرده و بعد از مدتی با فردی به اسم "ریچارد شیردل" از طریق اینترنت برای ازدواج آشنا شده است.»

وی افزود: «شاکی در ادامه به ماموران گفت که بعد از چندبار تماس تلفنی برای آشنایی بیشتر با یکدیگر قرار ملاقات گذاشته و ریچارد در اولین قرار ملاقاتشان از زن جوان یک میلیون تومان گرفته و پس از آن از او اطلاعی در دست نیست.»

شکریان اضافه کرد: «ماموران بعد از هماهنگی مقام‌قضایی برای شناسایی متهم وارد عمل شدند و در یک تحقیقات جامع توسط کارشناسان متهم را شناسایی کردند.»

رئیس پلیس فتای تهران بزرگ ادامه داد: «ماموران بعد از زیرنظر گرفتن مخفی‌گاه متهم در یک عملیات غافلگیرانه او را دستگیر و به مقر انتظامی انتقال دادند.»

شکریان در خاتمه بیان کرد: «در تحقیقات بیشتر از متهم مشخص شد او افراد دیگری را به همین شیوه اغفال کرده است که ماموران متهم را بعد از تکمیل پرونده به دادسرا و به زندان منتقل کردند.»

هشدار :

* هرگز عقلمان را به دست احساس ندهیم و مخصوصا در مورد مسایل مهمی چون ازدواج هرگز ندانسته و بدون آگاهی کامل تصمیم نگیریم و دلباخته نشویم . ازدواج موفق، ازدواجی است که خانواده ها با هم در تعامل باشند، اما در ازدواج اینترنتی، خانواده ها شناختی از هم ندارند و همدیگر را در دفتر ثبت ازدواج ملاقات می کنند . در ازدواج های اینترنتی دو طرف از یکدیگر به شناخت درستی نمی رسند و درصد بالایی از حرف هایی که رد و بدل می شود دروغ و اغراق درباره وضعیت افراد است و ازدواج بر پایه دروغ و احساس شکل می گیرد که پس از ازدواج، همه این دروغ ها رنگ می بازد و زوجین واقعیات را درمی یابند و به همین دلیل همان طور که ازدواج کرده اند، از هم جدا می شوند .

* محیط های مجازی امکان سوء استفاده در موارد بسیاری را فراهم آورده است . بیشتر ازدواج هایی که بر اساس دوستی پیش از ازدواج (در فضای مجازی) بنا شده باشد به جدایی و طلاق منجر می شود، زیرا خود آن ها که پیش از ازدواج مرتکب حرام شده اند، پس از ازدواج به یکدیگر مشکوک می شوند که شاید همسرشان با اشخاص دیگر رابطه نامشروع داشته باشد، لذا چیزی که اساس و پایه اش از حرام باشد مداومت و برکت ندارد. 

* طبق قانون هیچ مرکزی با عنوان همسریابی در کشور حق فعالیت نداشته و مراکزی که مجوز خود را از سازمان ملی جوانان معرفی می‌کنند نیز غیرقانونی هستند. هیچ سازمان یا ارگانی در کشور از جمله سازمان ملی جوانان اجازه صدور پروانه کار برای مراکز همسریابی را ندارد . وقتی که این سایت ها دارای مجوز نباشند پس نظارتی بر کار اینها هم وجود ندارد، بنابراین به جایی پاسخ گو نیستند و افراد جامعه و خودشان را دچار آسیب می کنند .پس مراقب فریب این موسسات باشیم .


نوشته شده توسط مالک | نظرات دیگران [ نظر] 
عروسی با دختری کر و کور و شل!
پنج شنبه 90 آذر 3 , ساعت 8:36 عصر  

عروسی با دختر کر و کور و شل!

مراسم عقد و عروسی فاصله چندانی با هم نداشتند. خطبة عقد همان روزهای اول خوانده شده بود و تا شب عروسی برسد، محمد بارها از خدا طلب مرگ کرده بود. اما مرگ و میری در کار نبود... باید می‌ماند و مزه مال مردم‌خوری را می‌چشید!

صدای پای بهار

محمد1 پس از کارهای روزانه کنار نهر جوی آبی خسته و افتاده نشسته بود. از سپیده‌دم آن روز تا دم ظهر یکسره کار کرده بود. به پشت دراز کشیده بود و به ازدواج و آیندة خود می‌اندیشید. چقدر علاقه داشت همة فرزندانش را خوب تربیت کند و آنها را جهت تحصیل علوم دینی و سربازی و خدمت‌گزاری امام زمان (ارواحنافداه)، به نجف اشرف بفرستد. خودش که در این باره به آرزویش نرسیده بود. در فراز و نشیب زندگی، درس و بحث طلبگی را نیمه‌تمام گذاشته و از نجف به «نیار»2  برگشته بود.

«عجب خیالاتی شدم، با این فقر و فلاکت چه کسی عقلش را از دست داده تا به من دختر بدهد؟! خوب درست است که خدا روزی‌رسان و گشایش‌بخش است،  اما من باید خیلی کار کنم. امسال شکر خدا، وضع زراعت و باغ و دام بد نبود، ولی...».

از فکر و خیال که فارغ شد، زود از جا برخاست. ترسید که وقت نماز دیر شده باشد. لب جوی نشست تا آبی به سر و صورت خستة خود بزند که سیب سرخ و درشتی از دورترها نظرش را جلب کرد: ...عجب سیبی! ...چقدر هم درشت! ...چقدر قشنگ و زیبا!

سیب را که گرفت، با شگفتی و خوشحالی نگاهش کرد. اول دلش نیامد بخورد. اما مدت‌ها بود که سیب نخورده بود. یک لحظه هوس شدیدی نمود و در یک آن، شروع به خوردن کرد. سیب که تمام شد، ناگهان فکر عجیبی در ذهنش لانه کرد و شروع به ملامت خود نمود:

«ای وای! این چه کاری بود کردی محمد؟! این بود نتیجة چندین سال طلبگی‌ات؟! ای دل غافل!... خدایا ببخش!... خدا می‌بخشد، ولی صاحب سیب چطور؟ امان از حق‌الناس!»

بی‌درنگ وضویی ساخت و روی نیاز به سوی کردگار بی‌نیاز آورد. پس از عروجی ربّانی در سجده‌ای روحانی با تمام وجود از پروردگار هستی مدد طلبید و بلافاصله داسش را برداشت و در امتداد جوی آب به سمت بالادشت به راه افتاد. ظهر که شده بود، همه به ده برگشته بودند و سکوت وهم‌انگیزی همة دشت را دربرگرفته بود. گاه این سکوت وهم‌انگیز را صدای ملایم شرشر آب جوی می‌شکست.

چند فرسنگی که راه رفت، به باغی رسید. درختان بزرگ و کهن بید، اطراف باغ را گرفته بودند. کمی آن طرف‌تر، درختان بلند و پر برگ تبریزی قد برافراشته بودند و در میان آنها درختان سیب با انبوهی از سیب‌های سبز و سرخ و زرد خودنمایی می‌کردند. صدای جیک‌جیک گنجشکان و نغمة دیگر پرندگان، صفای دیگری به باغ داده بود. باغ از عطر یونجه و بوی دل‌انگیز گل‌ها و علف‌های وحشی سرشار بود. این همه، محمد را در خود فرو برد، اما پس از لختی‌ درنگ به خود آمد و فریاد زد: کسی این‌جا نیست؟... صاحب باغ کجاست؟

کمی دورتر، در زیر درختان تبریزی، کلبة ساده و زیبایی دیده می‌شد. محمد چندین بار دیگر که صدا زد، پیرمردی از داخل کلبه بیرون آمد و جواب داد: «بفرمایید برادر! تعارف نکنید! بفرمایید سیب میل کنید!»

و آن‌گاه خوش‌آمدگویان به طرف محمد آمد. محمد در حالی که از خجالت و شرم سر به زیر انداخته بود، سلام کرد و گفت:

ـ این باغ مال شماست پدر جان؟!

ـ این حرف‌ها چیه؟ بفرمایید میل کنید... مال بندگان خداست... مال خودتان!

ـ ممنون پدر!... عرضی داشتم.

پیرمرد در حالی که لبخند می‌زد، با تعجب گفت:

ـ امر بفرمایید برادر! من در خدمتم.

ـ اگرچه شما بزرگوارتر و مهربان‌تر از این حرف‌ها هستید، اما برای اطمینان‌خاطر خدمتتان عرض می‌کنم، این بندة گناهکار خدا اهل ده پایین هستم. می‌شناسید، «نیار»؟

ـ بله، بله...

ـ کنار جوی نشسته بودم که سیبی آمد. گرفتم و خوردم. ولی متوجه شدم که بی‌اجازه، آن سیب را خورده‌ام. به احتمال قوی آن سیب از درختان شما بوده است، می‌خواستم آن سیب را بر ما حلال کنید پدر جان!

پیرمرد تعجب‌کنان خندید و آخر سر گفت:

ـ که این طور... سیبی افتاده تو آب و آمده و شما آن را خورده‌اید؟!

و یک لحظه قیافه‌اش را تغییر داد و با درشتی گفت:

ـ نه،... امکان ندارد... اگر می‌آمدی همة این باغ را با خاک یکسان می‌کردی، چیزی نمی‌گفتم... اما من هم  مثل خودت به این‌جور چیزها خیلی حساسم!... کسی بدون اجازه مال مرا بخورد، تا قیام قیامت حلالش نمی‌کنم... عرضم را توانستم خدمتتان برسانم حضرت آقا؟!... بفرمایید!!

چهرة محمد به زردی گرایید و چنان ترس و لرزی وجودش را فراگرفت که انگار بیدی در تهاجم باد به رعشه افتاده است. به التماس افتاد و هرچه درهم و دیناری در جیب داشت، بیرون آورد و با گریه و زاری گفت:

ـ تو را به خدا پدر جان، این دینارها را بگیر و مرا حلال کن! تو را به خدا من تحمل عذاب خدا را ندارم!... مرا حلال کن پدر جان!

و بعد گریه‌اش امان نداد. مدتی که گریست، پیرمرد دستش را گرفت، آرامَش کرد و گفت:

ـ حالا که این‌قدر از عذاب الهی می‌ترسی، به یک شرط تو را می‌بخشم!

ـ چه شرطی پدر جان؟ به خدا هر شرطی باشد، قبول می‌کنم.

ـ شرط من خیلی سخت است. درست گوش‌هایت را باز کن و بشنو و با دقت فکر کن ببین این شرط سخت‌تر است یا عذاب خدا...

ـ مسلّم عذاب خدا سخت‌تر است، شرط تو را به هر سختی هم که باشد، قبول می‌کنم.

ـ ...و اما شرط من: دختری دارم کور و شل و کر، باید او را به همسری قبول کنی!!

به راستی که شرط سختی بود. محمد مدتی در فکر فرو رفت و یادش افتاد که چقدر آرزوی ازدواج کرده بود و به چه دختران زیبارویی اندیشیده بود. ...و اینک تمام آرزوهایش بر باد رفته بود. آهی سوزان از نهادش برخاست و گفت:

ـ قبول می‌کنم.

ـ البته خیالت هم راحت باشد که همراه دخترم ثروت خوبی هم برایت می‌دهم... ولی چه کار کنم دخترم سال‌های سال از وقت ازدواجش گذشته و کسی نیست بیاید سراغش... بیچاره پیر شده... چه کارش کنم جوان؟!... حالا باید تا آخر عمرم برای خدا سجدة شکر کنم که مثل تویی را برای دخترم رساند. و بعد قهقهه‌ای کرد و به طرف کلبه به راه افتاد.

نگاه تأسف‌بار محمد برای لحظات مدیدی دنبال پیرمرد خشکید. چاره‌ای نداشت.

مراسم عقد و عروسی فاصله چندانی با هم نداشتند. خطبة عقد همان روزهای اول خوانده شده بود و تا شب عروسی برسد، محمد بارها از خدا طلب مرگ کرده بود. اما مرگ و میری در کار نبود... باید می‌ماند و مزه مال مردم‌خوری را می‌چشید!

عروس را که آوردند، دل او مثل سیر و سرکه می‌جوشید. اضطراب تلخی به دلش چنگ می‌انداخت و نفس را در سینه‌اش حبس و فکرش را در دریایی پرتلاطم غرق می‌ساخت:

ـ خدایا چه کاری بود من کردم؟ این چه بلایی بود به سرم آمد؟! ای کاش به سوی این باغ نیامده بودم! بهتر نبود می‌گریختم! ...نه، نه! باید بمانم!

در این فکرها بود که ناگاه محمد را صدا زدند:

ـ عروس خانم منتظر شماست!

پاهایش به لرزه افتاد. عرق سرد و سنگینی همة بدنش را پوشانده بود. تا به اتاق برسد، هزار بار مرد و زنده شد. چنان در اضطراب و اندوه بود که متوجه همراهان عروس هم نشد.

در را که باز کرد، صدای نازنین دختری را شنید که به او سلام گفت. صدای دختر هیچ شباهتی به صدای لال‌ها و کورها و شل‌ها نداشت.

ـ نه، نه، تو که لال بودی دختر؟!

دختر لبخندی زد و نقاب از چهره کنار زد:

ـ ببین! لال نیستم! کر هم نیستم! شل هم نیستم!

بلند شد و چند قدمی راه رفت، تا خیال محمد از همه چیز راحت باشد. محمد که مدهوش و مسحور زیبایی دختر شده بود، بی‌مهابا فریاد کشید:

ـ تو زن من نیستی!... زن من کجاست؟!... زن من...

و فریاد زنان از خانه بیرون آمد. زنان و مردانی که خسته و کوفته از کار روزانه آنک در خانه‌های اطراف خود را به بستر آرامش انداخته بودند، با صدای محمد جملگی از جا جستند و خانة تازه‌داماد را در میان گرفتند.

ـ این زن من نیست... زن من کجاست؟! چرا مرا دست انداخته‌اید؟!

چند مرد تنومند، بازوان پرقدرت محمد را گرفتند و او را ساکت کردند. پدرزن محمد که میهمان خانة هم‌جوار بود، جمع را شکافت و جلو آمد. لبخندزنان صورت محمد را بوسید و طوری که همه بشنوند، بلند گفت:

ـ بله آقا محمد! عاقبت پارسایی و پرهیزکاری همین است... آن دختر زیبارو زن توست. هیچ شکی هم نکن! اگر گفتم کور است، مرادم آن بود که هرگز به نامحرم نگاه نکرده است و اگر گفتم شل است، یعنی با دست و پایش گناه نکرده است و اگر گفتم کر است، چون غیبت کسی را نشنیده است... .

ـ چه می‌گویی پدر جان؟!... خوابم یا بیدار؟!...

ـ آری محمد، دختر من در نهایت عفت بود و من او را لایق چون تو مردی دیدم... .

هلهله و شادی به ناگاه از همه برخاست و در سکوت شب تا دورترها رفت. محمد در حالی که عرق شرم را از پیشانی‌اش پاک می‌کرد، دوباره روانة حجرة زفاف شد و از این‌که صاحب چنین زن و صاحب چنین فامیلی شده است، بی‌نهایت شکر و سپاس فرستاد.

...و اینک صدای پای کودکی از آن خانه شنیده می‌شد؛ صدای پای بهار. آری، از چنان مادر و چنین پدری، پسری چون احمد مقدس اردبیلی به ارمغان می‌آید که از مفاخر بزرگ شیعه و عرفای به نامی هستند که توصیفش محتاج کتاب دیگری است. 3

-------------

پی نوشت ها:

1. پدر مرحوم مقدس اردبیلی.
2. «نیار» نام روستایی در سه کیلومتری اردبیل است که اکنون به اردبیل متصل شده است. این روستا ولادتگاه مقدس اردبیلی بوده است.
3. ر.ک: قنبری، حیدرعلی، داستان‌های شگفت‌انگیز از تربیت فرزند، ص46ـ52؛ به نقل از آینة اخلاص، ص18.

منبع : aghatehrani.com


نوشته شده توسط مالک | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

رشادت

مالک
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 29 بازدید
بازدید دیروز: 80 بازدید
بازدید کل: 319395 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
وضعیت من در یاهو
نوشته های پیشین

تیر 89
مرداد 89
شهریور 89
مهر 89
آبان 89
آذر 89
تیر 90
خرداد 90
اردیبهشت 90
فروردین 90
اسفند 89
بهمن 89
دی 89
مرداد 90
شهریور 90
مهر 90
آبان 90
آذر 90
دی 90
بهمن 90
اسفند 90
اردیبهشت 91
خرداد 91
مرداد 91
مهر 91
آبان 91
بهمن 91
تیر 92
اسفند 91
آذر 93
بهمن 93
لوگوی وبلاگ من

رشادت
لینک دوستان من

عاشق آسمونی
قول سدید
بانوی دشت رویا
لنگه کفش
فرزانگان امیدوار
همنشین
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
میر یزید نیوز
غفلت
رهپویان
سجاده ای پر از یاس
بچه مرشد!
حسن آباد جرقویه
سیب خیال
مُهر بر لب زده
نشریه حضور
یگان امُل های مُدرنیسم نشده...امُلیسم
..::* حامیان ولایت *::..
آقاشیر
دوازدهمین سوار سرنوشت
سفیر دوستی
شاید منتظر
طاقانک
طریق یار

منطقه آزاد
ابـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرار
تمهیدات
خط قلــــــــــــم
جرعه ای از شراب عشق
«نجوای شبانه»

قافیه باران
با نام تو ای تنهاترین و بهترین
چهل منزل تا اربعین
سعادت نامه
ابهر شهر خانه های سفید
عشق
ختم قرآن ، ختم صلوات --- توشه آخرت
شروق
زائر ...zaeer
مهدی، منجی بشریت

آیین صالحین

محمد قدرتی MOHAMMAD GHODRATI
ورزشهای رزمی
خیبری ها
گروه اینترنتی جرقه داتکو
خورشید آل یاسین
مکاشفه مسیح
کلبه حقیرانه من
اداره منابع طبیعی وآبخیزداری شهرستان مانه وسملقان
مائده الهی
سرود عرش

السلام علیک یا فاطمه الزهراء (س)
نوری چایی_بیجار
صاعقه
عطر ریحان
منتظر سیاسی
یه دخترشاد
TAT ANJELINA
هدایت قرآنی
عطر حضور
ناجی
نبض شاهتور
*(حرفهای نگفته)*
آمرین به معروف و ناهیان از منکر
مرامنامه عشاق
صل الله علی الباکین علی الحسین
اللهم عجل لولیک الفرج
خطِ مقدم
زورخانه باباعلی

جوانمردان
از فرش تا عرش
متی تراناونراک؟
پایگاه سایبری شهید حاج حفظ الله عابدینی
پایگاه سایبری حجة الاسلام و المسلمین عبدالکریم عابدینی
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
حفاظ
پایگاه فرهنگی
اسکی روی نور
نگاه بیدار
جیگر بابا خوشل بابا مموش بابا رو بینید
جزیره مجنون
خدمات گسترش انفور ماتیک
دختر ایران زمین
حضور
سبز.سفید.قرمز
چکه چکه انتظار
وبلاگ تخصصی محرم وامام حسین(ع)
هامون و تفتان
* امام مبین *
..::منتظر بیداری::..
در انتظار ققنوس
دهاتی
پانی بلاگ
شاهد
جنت العباس
خاطرات من
سرزمین انتظار
نور عشق
بازمانده تنهای تنها
محمود

کلیپ ولایت
سلسبیل
یاس سفید.حوزه قاسم بن الحسن
صدفی برای مروارید
اهسته اهسته
سروستان
قرآن و اهل بیت(ع)تنها راه نجات
شرکت نمین فیلتر
جانم فدای رهبر
..:: الّلهم عجّل لولیک الفرج ::..
میترایسم
افکارسادات افغانستان
دلنوشته های یک بچه مذهبی
مرات
پر تیراژ ترین نشریه دانشجویی استان فارس
سلام بر مردان بی ادعا
آخرین منجی
عشق بی انتها
«پایگاه اطلاع رسانی سازمان مردم نهاد مهر علوی قم»
کانون فرهنگی فدائیان مهدی (عج)
دکتر علی حاجی ستوده
بصیرت ایرانی
من هیچم
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
صراط
حلقه به گوش
آقای آملی لاریجانی عدالت و عادل کجاست؟
حدائق ذات بهجة
کلاسی با موضوع عشق
طیّبات:فصلنامه داخلی حوزه علمیه امام صادق (ع)
زیباترین
ایران دین سالار
گل نرگس
درس انسانیت
گروه فرهنگی هنری سواران بی نشان
پهلوان
my-god
هیئت سیدالشهداء علیه السلام
گرداب
جرعه های شریعت
منطقه ممنوعه!
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
انجمن رهپویان قافله
در فراق گل نرگس
شمیم
با دوستان
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مهدی(ع)،حجت الهی در زمین
آقا برایمان دعا کن همدل و همزبان باشیم
علیرضا قزوه/ پناه گریهی تنهایی علی (ع) بودی
جایگاه ثابت قدمان در زمان غیبت
پاداش صابران در زمان غیبت
ماجرای دست رد به احساس پدرانه در مقابل تکلیف
خانوادهها و شبکههای اجتماعی موبایلی!
بازگشت امام خمینی به میهن و آغاز دهه فجر
روز شمار وقایع انقلاب اسلامی در یک نگاه (2)
روز شمار وقایع انقلاب اسلامی در یک نگاه (1)
[عناوین آرشیوشده]