اتل متل یه بابا
اتل متل یه بابا / دلیر و زار و بیمار / اتل متل یه مادر / یه مادر فداکار
اتل متل بچه ها / که اون ها رو دوست دارن / آخه غیر اون دوتا / هیچ کسی رو ندارن
مامان ، بابا رو می خواد / بابا عاشق اونه / به غیر بعضی وقت ها / بابا چه مهربونه
وقتی که از درد سر / دست میذاره رو گیجگاش / اون بابای مهربون / فحش میده به بچه هاش
همون وقتی که هر چی / جلوش باشه میشکنه / همون وقتی که هرکی / پیشش باشه می زنه
غیر خدا و مادر / هیچ کسی رو نداره / اون وقتی که بابا جون / موجی میشه دوباره
دویدم و دویدم / سر کوچه رسیدم / بند دلم پاره شد / از اون چیزی که دیدم
بابام میون کوچه / افتاده بود رو زمین / مامان هوار می زد که / شوهرمو بگیرین
مامان با شیون و داد / می زد توی صورتش / قسم می داد بابا رو / به فاطمه (س) ، به جدّش
تو رو خدا مرتضی / زشته میون کوچه / بچه داره می بینه / تو رو به جون بچه
بابا رو دوره کردن / بچه های محله / بابا یهو دوید و / زد تو دیوار با کلّه
هی تند و تند سرش رو / بابا می زد به دیوار / قسم می داد حاجی رو / حاجی گوشی رو بردار
نعره های بابا جون / پیچید یهو تو گوشم / الو الو کربلا / جواب بده به گوشم
مامان دوید و از پشت / گرفت سر بابا رو / بابا با گریه می گفت / گشتند بچه هارو
بعد مامانو هلش داد / خودش خوابید رو زمین / گفت که مواظب باشین / خمپاره زد ، بخوابین
الو الو کربلا / پس نخودا چی شدن ؟ / کمک می خوایم حاجی جون / بچه ها قیچی شدن
تو سینه و سرش زد / هی سرشو تکون داد / رو به تماشاچیا / چشماشو بست و جون داد !
بعضی تماشا کردن / بعضی فقط خندیدن / اونهایی که از بابام / فقط امروزو دیدن
سوی بابام دویدم / بالا سرش رسیدم / از درد غربت اون / هی به خودم پیچیدم
درد غربت بابا / غنبمت از نبرده / شرافت و خون دل / نشونه های مَرده
ای اونایی که امروز / دارین بهش می خندین / برای خنده هاتون / دردشو می پسندین
امروزشو نبینین / بابام یه قهرمونه / یه روز به هم می رسیم / بازی داره زمونه
موج بابام کلید / قفل در بهشته / درو کنه هر کسی / هر چیزی رو که کِشته
یه روز پشیمون میشین / که دیگه خیلی دیره / گیره های مادرم / یقه تونو می گیره
بالا رفتیم ماسته / پایین اومدیم دوغه / مرگ و معاد و عقبی / که میگه که دروغه ؟
کتاب « دفتر سرخ »
ابوالفضل سپهر
فراموش کرده ایم ...
بسم الله الرحمن الرحیم
هرروزه فیلم های زیادی در سینما های سراسر کشورمان اکران می شود . مطمئناً چندین و چندی از آنها را دیده ایم ؛ آیا فقط به خود فیلم توجه داریم و یا به جنبه های دیگر آن هم می نگریم . امروزه بعضی فیلم ها با داشتن مجوز از اداره ارشاد اکران می شوند که با بی حیایی روی به ترویج عقاید پوچ غرب هستند ، عقایدی که جوانان کشورمان در مدت هشت سال دفاع مقدس جنگیدند و از عمر ، جوانی و جان خود گذشتند تا نگذارند آنها بر ملت ما غالب شوند ؛ ولی انگار امروز فراموش کرده ایم !
پس همه این کار ها برای چه بود ؟ بعضی از فیلم هایی که خود ما می سازیم ، دقیقا و بی هیچ پرده ای به این اهداف روی آورده است . در فیلم « دو خواهر » علاوه بر زننده بودن پوشش و حجاب هنر پیشگان ، در ادامه طرز برخورد و رفتار «امیر خالقی »( محمد رضا گازار ) و منشی دفترش ( بهنوش بختیاری ) و همچنین چندین مورد دیگر را می بینیم که انگار نه انگار حریم هایی وجود دارد .
علاوه بر این اکثر فیلم های به اصطلاح کمدی تنها با هدف خنداندن بینندگان ، به لودگی و شکستن حریم ها کشیده شده اند . مصادیق بسیاری را می توان در فیلم های « پوپک و مش ماشاالله » ، « لیمو ترش » ، « زندگی شیرین » و ... به وضوح دید .
اکنون به فکر فرو می رویم ؛ جوانان و نوجوانان ما چه کسانی را به عنوان الگو برای خود قرار داده و با آنان همزاد پنداری می کنند ؟ با هنر پیشگان فیلم های مختلف که که هر روز و هر ساعت در حال پخش هستند ، و یا رزمندگان و شهدای هشت سال دفاع مقدس که به حق کاملترین و پاک ترین افراد دوران بوده اند و به ندرت و آن هم در بعضی ایام خاص می توان بعضی از مستندات آنان را دید .
حال آیا فکر می کنیم آقا و خانم ......... در فلان فیلم سینمایی الگوی مناسبی برای دختران و پسران ما هستند ؟ آیا راضی می شویم در آینده فرزندانمان مانند این هنر پیشگان در فیلم های خود عمل کنند و یا می پسندیم که اعمال آنها برگرفته از عقاید و فرهنگ های ناب اسلامی باشند ؟
ای کاش مسئولین در کنار توجه به مقدار فروش و جوانب مادی فیلم ها ، کمی هم فکر و نیروی خود را در این موارد متمرکز می کردند .
به امید روزی که لازم به تذکر در این گونه موارد نباشیم ...
« الهمّ عجل لولیّک الفرج »
حربه
« بسم الله الرحمن الرحیم »
نقل شده است از حجت الاسلام محمد رضا رضایی از هم رزمان شهید بزرگوار عبد الحسین برونسی
یک روز خاطره ای از کردستان برام تعریف کرد . گفت : تو سنندج ، سر پست نگهبانی ایستاده بودم . هوای اطراف را درست و حسابی داشتم . یکدفعه دیدم از روبرو سر و کله ی یک دختر کرد پیدا شد . داشت راست می آمد طرف من . روسری روی سرش نبود . وضع افتضاحی داشت . محلش نگذاشتم تا شاید راهش را بکشد و برود . نرفت . برعکس آمد نزدیک تر . بهش نگاه نمی کردم ولی شش دانگ حواسم جمع بود که دست از پا خطا نکند . با تمام وجود دوست داشتم زود تر گورش را گم کند . چند لحظه گذشت . هنوز ایستاده بود . یک آن نگاش کردم . صورتش غرق آرایش بود . انگار انتظار همین لحظه را می کشید ، بهم چشمک زد و بعد هم لبخند ! صورتم را برگرداندم این طرف و غریدم : برو دنبال کارت .
نرفت ! کارش را بلد بود . یک بار دیگر هم حرفم را تکرار کردم . باز هم نرفت ! این بار سریع گلن گدن را کشیدم . بهش چشم غره ای رفتم . داد زدم : برو گم بشو وگرنه سوراخ سوراخت می کنم !
رنگ از صورتش پرید . یکهو برگشت و پا گذاشت به فرار . *
* ( گروه های ضد انقلاب در کردستان ، از راه های مختلفی می خواستند در صف آهنین رزمندگان اسلام نفوذ کنند. از جمله این راه ها ، یکی همین بود که دختران زیبا را برای رسیدن به مقاصد پلیدشان ، این گونه در یوغ می کشیدند ) .
کتاب خاک های نرم کوشک
نوشته : سعید عاکف
پرستیژ فرماندهی
« بسم رب الشهداء و الصدیقین »
روایت شده است از سید کاظم حسینی از دوستان و هم رزمان شهید برونسی
یادم هست همیشه علاقه خاصی ، هم نسبت به حضرت فاطمه زهرا (س) داشت ، هم نسبت به سادات و فرزندان ایشان . عجیب هم احترام هر سیدی را نگه می داشت ؛ یادم نمی آید توی سنگر ، چادر ، خانه و یا جایی باهم رفته باشیم و او زود تر از من وارد شده باشد . حتی سعی می کرد جلو تر از من قدم بر ندارد .
یک بار با هم می خواستیم برویم جلسه . پشت در اتاق که رسیدیم ، طبق معمول مرا فرستاد جلو و گفت : بفرما .
نرفتم . به اش گفتم : شما اول برو .
لبخندی زد و گفت : تو که می دونی من جلو تر از سید جایی وارد نمی شم .
به اعتراض گفتم : حاج آقا این جا دیگه خوبیت نداره که من اول برم !
گفت : برای چی ؟
گفتم : ناسلامتی شما فرمانده هستید و اینجا هم که جبهست ، و بالاخره باید ابهت و پرستیژ فرماندهی حفظ بشه .
مکثی کردم و زود ادامه دادم : این که من جلو تر برم پرستیژ شما رو پایین میاره .
خندید و گفت : اون پرستیژی که می خواد با بی احترامی به سادات باشه ، می خوام اصلاً نباشه !
کتاب خاک های نرم کوشک
مصاحبه و تالیف : سعید عاکف
ویلای جناب سرهنگ ( قسمت دوم )
« بسم الله الرحمن الرحیم »
ادامه داستان :
زن گفت: دنبالم بیا ...
گونی به دست دنبالش راه افتادم . رفتیم توی ساختمان . جلو راه پله ها زن ایستاد . اتاقی را در طبقه دوم نشانم داد و گفت : خانم اون جا هستن .
به اعتراض گفتم : معلوم هست می خوام چی کار بکنم ؟ این که نشد سربازی که بیام پیش یک خانم !
ترس نگاهش را گرفت . به حالت التماس گفت : صدات رو بیار پایین پسرم ! با اضطراب نگاهی به بالا انداخت و گفت : برو بالا خانم بهت می گن چیکار باید بکنی ، زیاد بد اخلاق نیست .
باز پرسیدم :آخه باید چیکار کنم ؟
انگار ترسید جواب بدهد . برای این که تکلیف را یکسره کنم ، رفتم بالا . در اتاق باز بود ؛ جوری که نمی توانستم در بزنم . نگاهی به فرش های دستباف و قیمتی کف اتاق انداختم .بند پوتین هام رو باز کردم و بیرونشان آوردم . با احتیاط یکی دو قدم رفتم جلو تر . گفتم : یا الله !
صدایی نیامد . دوباره گفتم : یا الله ، یا الله !
این بار صدای زن جوانی بلند شد: سرت رو بخوره ! یا الله گفتنت دیگه چیه ؟ بیا تو !
مردد و دو دل بودم . زیر لب گفتم : خدایا توکل بر خودت .
رفتم تو . از چیزی که دیدم چشمام یکهو سیاهی رفت . کم مانده بود نقش زمین شوم . فکر می کنی چه دیدم ؟
گوشه اتاق روی مبل ، یک زن بی حجاب و به اصطلاح آن زمان مینی ژوب نشسته بود ، با یک آرایش غلیظ و حال به هم زن ! پاهاش رو هم خیلی طبیعی و عادی انداخته بود روی هم . تمام تنم خیس عرق شد .
چند لحظه ماتم برد . زنیکه هم انگار حال و هوای مرا درک کرده بود ، چون هیچی نگفت . همین که به خودم آمدم ، دنده عقب گرفتم و نفهمیدم چطور از اتاق زدم بیرون . پوتین هام رو پام کردم و بند ها رو بسته ، نبسته ، گونی را برداشتم . زن بی حجاب با عصبانیت داد زد : آهای بزمجه کجا داری میری ؟ برگرد !
گوشم بدهکار هارت و هورت او نشد . پله ها رو دوتا ، یکی اومدم پایین . رنگ از صورت زن چادری پریده بود . زیاد بهش توجه نکردم و رفتم تو حیاط . دنبالم دوید بیرون . دستپاچه کفت : خانم داره صدات میزنه .
گفتم : این قدر بزنه تا جونش در بیاد !
گفت : اگر نری می کشنت ها !
عصبی گفتم : بهتر !
من می رفتم و زن بیچاره هم تقریبا دنبالم می دوید . دم در یادم آمد آدرس پادگان را بلد نیستم . یکدفعه ایستادم . زن هم ایستاد . ازش پرسیدم : پادگان صفر – چهار کدوم طرفه ؟
حیران و بهت زده گفت : واسه چی می خوای ؟ !
گفتم : می خوام از این جهنم دره فرار کنم .
گفت : به جوونیت رحم کن پسر جان ، این کارا چیه ؟ این جا بهترین غذا ، بهترین پول و بهترین هر چیزی رو بهت می دن ؛ کیف می کنی .
با غیظ گفتم : نه ننه ، می خوام هفتاد سال سیاه همچین کیفی نکنم .
وقتی دیدم زن می خواهد مرا منصرف کند ، بی خیال آدرس شدم و از خانه زدم بیرون . خیابان خلوت بود و پرنده پر نمی زد . فقط گاه گاهی ماشینی می آمد و باسرعت رد می شد .
آن روز هر طور بود بالا خره پادگان رو پیدا کردم . از آن چیز هایی کهآن جا دستگیرم شد ، خونم بیشتر به جوش می آمد . آن خانه ، خانه یک سرهنگ بود که من آ ن جا حکم یک گماشته داشتم . می شدم خدمتکار مخصوص آن زن که همسر یک جناب سرهنگ طاغوتی بی غیرت بود !
به هر حال دو ، سه روزی دنبالم بودند که دوباره ببرندم همان جا . ولی حریفم نشدند . آخر آن سرهنگ با عصبانیت گفت : این پدر سوخته رو تنبیهش کنین که بفهمه ارتش خونه ننه – بابا نیست که هر غلطی دلش می خواد بکنه .
هجده تا توالت آن جا داشتیم که همیشه چهار نفر مامور نظافتشان بودند . تازه آن هم چهار نفر برای یک نوبت . نوبت بعد چهار نفر جدید می آمدند . قرار شد به عنوان تنبیه خودم تنهایی همه توالت ها رو نظافت کنم .
یک هفته تمام این کار را کردم ، تک و تنها پشت سر هم. صبح روز هشتم مشغول کار بودم که یک سرگرد آمد سروقتم . خنده غرض داری کرد و گفت : ها ، بچه دهاتی ! سر عقل اومدی یا نه ؟
جوابش را ندادم . با کمال افتخار و سربلندی تو چشماش نگاه می کردم . کفری تر از قبل ادامه داد : قدر اون همه ناز و نعمت رو حالا می فهمی ، نه ؟
بر و بر نگاش می کردم .گفت : انگار دوست داری برگردی همون جا ، نه ؟
عرق پیشانی ام را با آستین گرفتم . حقیقتا توی آن لحظه خداو امام زمان کمکم می کردند که خودم رو نمی باختم . خاطر جمع و مطمئن گفتم : این هیجده تا توالت که سهله جناب سرگرد ، اگه سطل بدی دستم و بگی همه این کثافت ها رو خالی کن تو بشکه ، بعد ببر بریز تو بیابون ، و تا آخر سربازی کارم همین باشه ؛ با کمال میل قبول می کنم ، ولی تو اون خونه دیگه پا نمی گذارم .
عصبانی گفت : حرفت همینه ؟
گفتم : اگه بکشیدم ، اون جا نمی رم .
بیست روز مرا تنبیهی همان جا گذاشتند . وقتی دیدند حریف اعتقاد و مسلکم نکی شوند ، آخرش کوتاه آمدند و فرستادنم گرو هان خدمات .
منبع : کتاب خاک های نرم کوشک
به قلم : سعید عاکف
ویلای جناب سرهنگ ( قسمت اول )
بسم الله الرحمن الرحیم
نقل می کند سید کاظم حسینی یکی از دوستان و هم رزمان شهید برونسی :
« یکبار خاطره ای برام تعریف کرد از دوران سربازی اش . خاطره ای تلخ و شیرین که منشا آن ، روحیه ی الهی خودش بود . می گفت : اول سربازی که اعزلم شدیم ، رفتیم صفر- چهار بیر جند . بعد از تمام شدن دوره آموزش نظامی ، صحبت تقسیم و این حرف ها پیش آمد . یک روز تمام سرباز ها را به خط کردند ، تو میدان صبحگاه .
هنوز کار تقسیم شروع نشده بود که فرمانده پادگان خودش آمد مابین بچه ها . قدم ها را آهسته بر می داشت و با طمانینه . به قیافه ها بادقت نگاه می کرد و می آمد جلو . تو یکی از ستون ها یکدفعه ایستاد . به صورت سربازی خیره شد . سر تا پای اندامش را قشنگ نگاه کرد .آمرانه گفت : بیرون .
همین طور دو – سه نفر دیگر را هم انتخاب کرد . من قد بلندی داشتم و به قول بچه ها : هیکل ورزیده و در عوض قیافه روستایی و مظلومی داشتم .
« بسم الله الرحمن الرحیم »
نقل کرده اند که :
« روزی علامه ....... ( به علت فراموش کردن نام ایشان از نوشتن نام غیر صحیح خودداری کرده ام ) در حیاط منزل خود نشسته بود ، پسری 2-3 ساله داشت که در حیاط در حال بازی کردن بود ؛ که ناگهان پسر بلند شد و با خنجری مشک آویزان در حیاط را پاره کرد . علامه که این صحنه را دید به نفس و درون پلید این عمل پی برد و فکر می کرد که چه چیزی منشا این کار بوده است . پیش همسر خود رفت و جریان را با او در میان گذاشت و احتمال می داد که شاید وی کاری کرده که علت عمل پسرش بوده است . همسر علامه فکر می کند و به چیزی را به خاطر می آورد و برای علامه تعریف می کند : (( در دوران بارداری پسرمان ، در حال عبور از یک کوچه بودم که شاخه هایی از درختان انار از دیوار گذشته و به کوچه آمده بودند ناگهان ویار به سراغم آمد . پس من سوزنی را در یکی از انار ها فرو کردم و مقداری از آب انار را خوردم )) . علامه فکر می کند و متوجه می شود که این کار علت کار امروز پسرش بوده است » .
دوستان عزیزم ، در داستان واقعی بالا متوجه این موضوع می شویم که یک لقمه حرام چگونه تاثیر خود را بر روح خود انسان و نسل های بعد از او می گذارد و همینطور که می بینیم چقدر شدت این عمل بیشتر می شود که آن سوزن امروز به یک خنجر تبدیل شده است .
مواظب غذاهایی که می خوریم باشیم ؛ شاید در نگاه اول این مسئله چندان مهم به نظر نیاید ولی واقعیت امر این است غذاهایی که می خوریم ، بر روح ما و نسل های بعد از ما تاثیر دارند .
در زمان ائمه اطهار می توان به وضوح این مسئله را متوجه شد که کسانی که در شهادت ائمه دست داشتند ، اغلب از پدران و مادرانی بدکاره متولد می شدند که با لقمه های حرام فرزندان خود را بزرگ کرده بوده اند.
پس بیایید با محافظت از خود و مقابله با نفس و پرهیز از لقمه های حتی مشکوک ، روح خود و نسل های بعد از خودمان را پاک و سالم نگه داریم ...
چطور ممکن است چنین صحنه ای ؟
« بسم الله الرحمن ارحیم »
اتومبیلی می ایستد ، فلش دوربین ها فضا را روشن می کنند ، فرش قرمز ، مسیر شخصی سرشنس را نشان می دهد ، عکاسان برای گرفتن عکس صحنه از سر و کله ی هم بالا می روند ... در صحنه ی بعد ب کنار رفتن پرده ، (نانسی) بر روی صحنه ظاهر می شود ، و همه این تصاویر از تلویزیون ایران پخش شده است . شما هم در وهله اول حتما این تصاویر را می توانید با استقبل از یک خواننده زن عرب ، تطبیق دهید و تعجب کنید چطور ممکن است چنین صحنه هایی از تلویزیون رسمی کشورمان پخش شده باشد ؟
اما عجله نکنید ، بعذ از کنار رفتن پرده قرمز ، این نانسی اجرم ، خواننده زن عرب نبود که بر روی صحنه ظاهر شده است ،بلکه یک بسته دستمال کاغذی ( نانسی ) بر روی صحنه می آید !
استفده از تداعی معانی و اسامی در میان اهل فن صنعت تبلیغات ، بسیار رایج و روشی شناخته شده است ولی در رابطه با این تبلیغ ، بیان دو نکته ضروری به نظر می رسد :
1- این که صدا و سیما در صدور مجوز خود برای تبلیغ شرکت تولید کننده دستمال نانسی به تشابه اسمی و نوع تبلیغات مشکوک این محصول با خواننده فاسد عرب ، توجه نکرده است ، جای بسی تعجب دارد . این تبلیغ که از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران در حال پخش است ، تداعی گر خواننده زنی است که در جریان حمله اسرائیل به لبنان ، ایران را مسئول این جنگ دانست و ...
2- دستمال کاذی نانسی در شهریور سال 87 از سوی اداره نظارت بر مواد غذایی ، آشامیدنی ، بهداشتی و آرایشی به عنوان کالایی غیر استاندارد و فاقد مجوز های بهداشتی و استفاده از دو پروانه جعلی اعلم شده است . البته امکان تشابه اسمی این دستمال با محصول غیر بهداشتی فوق و جود دارد ؛ اما بعید است مسئولانی که محتوای کاملا مسئله دار تبلیغ این محصول را توجه نکرده اند ، به کیفیت و مجوز های آن نیز توجه های لازم ر کرده باشند .
به هر حال لازم است در کشاکش جنگ نرم دشمنان که از هر ابزاری برای ترویج بی بند و باری و اباحی گر استفاده می شود ، مسئولان صدا و سیما ذقت و نظارت بیشتری را بر برنامه های خود داشته باشند تا شاهد تکرار چنین مواردی در آینده نباشیم
« بسم الله الرحمن الرحیم »
اعضای این شبکه شامل رسانه هایی چون بالاترین، جرس، رادیو فردا، بی بی سی، روزنت، کلمه، سحام نیوز، نوروز، رادیو زمانه و ... دهها رسانه همسو طی 2 ماه اخیر تلاش مضاعفی را به کار بستند تا با جعل خبر و دروغ پردازی چنین القا کنند که استقبال سردی در قم از رهبر انقلاب صورت خواهد گرفت. اما تمام این بافته های عنکبوتی دیروز با امواج پردامنه محبت مردم و علما در قم از هم گسیخت به نحوی که رسانه های یاد شده دیروز با وجود سپری شدن قریب 10ساعت از استقبال گرم مردم و علما، در سکوت مطلق فرو رفته و گویا «هنگ» کرده بودند. شبکه عنکبوت پس از آن هم ضمن کتمان حماسه دیروز قم، به برخی محورهای سخنان رهبر انقلاب پرداختند و متعرض صحت و سقم 2 ماه یاوه گویی خود نشدند.
در این میان سایت هایی نظیر «جرس» (ارگان خارجی فتنه گران از دفتر مدیریت لندن)، کلمه (وابسته به موسوی و طیف مشارکت)، بالاترین (صهیونیستی) و چند شبکه همسو با پررویی تمام و به خیال اینکه مخاطب دو ماه دروغ پراکنی آنها درباره پیش بینی «استقبال سرد» را فراموش کرده، به تردیدافکنی از زاویه مخالف پرداختند به این معنا که با انتشار مقاله ای به قلم یک عضو باند مهدی هاشمی (فاضل میبدی) به همراه تصویر استقبال مردم از رهبری تلاش کردند چنین القا کنند که استقبال گرم مردم از مقتدای خود، خلاف سیره امیرمؤمنان است!
این عضو باند مهدی هاشمی می نویسد «روزی حضرت علی(ع) سوار بر مرکب در حرکت بود؛ یکی از یاران در حالی که پیاده بود امام را همراهی می کرد حضرت چون کسی را در رکاب خود دید فرمود برگرد چرا که رفتن مثل تو با مثل من، فتنه برای حاکم و ذلت برای مؤمن است... پیامبر هم می فرماید بر دهان چاپلوسان و مداحان خاک بپاشید.»
این رویکرد منافقانه مثلث «جرس- کلمه- بالاترین» از چند جهت جالب توجه است. اولا هماهنگی این حلقه 3گانه از حلقه نفاق جدید همراه موسوی گرفته تا لندن و تل آویو است. ثانیا نویسنده مقاله به همراه عناصری نظیر کدیور و احمد منتظری، عضو باند نفاق مهدی هاشمی است که اصل حرکت خود را ضربه به ولایت فقیه و رهبری- چه در زمان حضرت امام و چه پس از رحلت ایشان- قرار داده اند.
ثالثا جناب نویسنده در حالی تظاهر به طرفداری از سیره پیامبر(ص) و امیرمؤمنان(ع) می کند که 10مهر 1387 در مصاحبه ای صریح با رادیو فردا (ارگان رسمی سازمان سیا) برخلاف سیره صریح پیامبر و امیرمؤمنان- علیهماالسلام- سخن گفته و تصریح کرده بود «سیاست باید از مذهب جدا باشد. سیاست ورزی یک امر کاملا عرفی است و به نظر من سیاست ورزی امر شرعی نیست... اگر شما بخواهید عقاید مذهبی را در مسائل سیاسی دخالت دهید ممکن است این اعتقادات مورد باور دیگران نباشد.» انسانی با این نگرش طبیعتا نمی تواند به سیره سیاسی پیامبرو اهل بیت استناد کند!
رابعا فاضل میبدی همان عضو گروهک جعلی «مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم» است که در گفت وگوی چندی پیش با رادیو زمانه از گروهک انحرافی، استعمارساخته و ضداسلامی بهائیت دفاع کرد. او تصریح کرده بود «اگر برداشت ما از اسلام همان برداشت نص محور باشد، از اسلام در نمی آید که بهایی ها حقوق داشته باشند اما با برداشت حق محور و عدل محور از اسلام این برداشت درست است.» که باید پرسید آیا استناد اخیر شما به کلمات امیرمؤمنان نص محور نیست؟!
اگر از سوابق این همکار باند مهدی هاشمی و سوابق همکاری اش با گروهک هایی نظیر نهضت آزادی بگذریم و بر گفته اخیر او متمرکز شویم درباره مغالطه شبکه نفاق جدید باید یادآور شد که استقبال مردم از مقتدای خود، مصداق سواره رفتن امام علی و پیاده حرکت کردن همراه او در یک سفر نیست. بلکه چون حلقه، نگین ولایت و رهبری را در آغوش کشیدن و قدرت نمایی هوشمندانه و به موقع در برابر دشمنان و منافقانی است که القا کردند میان مردم و رهبری شان فاصله افتاده است.
از سوی دیگر باید یادآور شد که مسئولان جمهوری اسلامی از جمله امام و رهبری در میان مردم و با مردم و مانند مردم زیسته اند و اگر ضرورت هایی نظیر استفاده از خودرو پیش آمده، به اعتبار جنایت های رذیلانه ای است که متحدان فتنه گران و منافقان جدید در گروهک های قدیمی تر نفاق (نظیر گروهک تروریستی منافقین) ترتیب دادند و به حوادث سیاه 6 تیر (ترور آیت الله خامنه ای)، 7 تیر (شهید بهشتی و 72 یار همراه ایشان) و 8 شهریور (ترور شهیدان رجایی و باهنر، رئیس جمهور و نخست وزیر وقت) دست زدند. این جنایتکاران البته در حوادث فتنه آلود سال گذشته و از جمله خباثت روز عاشورا و قبل از آن، در کنار فتنه گران لانه کرده در جرس و کلمه) ... به ایفای نقش پرداختند.
حالا هم به این منافقین جدید و قدیم باید کلام امیرمؤمنان را یادآور شد که فرمود «منافقین غرش کردند و جرقه زدند و با این وجود فشل ماندند و ما غرش رعدآسا نمی کنیم مگر که بباریم و نمی باریم مگر که سیل جاری سازیم.» قم دیروز شاهد باران سیل آسای محبت مردم و علما بود که آب به لانه منافقین گرفت و اگر زنجموره ای هم بلند است، حاصل آن لاف زنی و این پاسخ کوبنده ملت نستوه است.
استقبال تاریخی و باشکوه مردم و علمای قم از رهبر انقلاب، تمام بافته های 2 ماه اخیر مافیای رسانه ای موسوم به «شبکه عنکبوت» را پنبه کرد.