خشم نهفته و قتل !!!
شیطان خطاب به انسان می گوید در سه هنگام شخصاَ برای انحراف و گمراهی انسان در آن صحنه حضور پیدا می کنم تا خودم برای تحریک و لغزاندن فرد کار کنم . یکی از این موارد سه گانه هنگام خشم است .
داست واقعی زیر را با هم می خوانیم :
" کسانی که سامان را می شناسند ، می گویند او همیشه فردی آرام و ساکت بوده است . اما چه چیز ی باعث شد اوبا قمه به سراغ کسی برود که برادرش را با چاقو زده است ؟
این جوان 18 ساله در مورد زندگی اش می گوید : من فرزند شوهر دوم مادرم هستم ولی من و برادرم کامبیز که از شوهر اول مادرم است همدیگر را بسیار دوست داشتیم . وقتی خیلی بچه بودم پدرم از دنیا رفت و من و ماردم و کامبیز دوباره تنها شدیم . مادرم در خانه مردم کار می کرد و کامبیز هم در یک مغازه شاگردی می کرد . بعد از اتمام دوره ابتدایی دیگر نخواستم درس بخوانم ؛ بنابر این برای کمتر شدن فشار کار از روی دوش مادرم شروع به شاگردی در یک کارگاه تراشکاری کردم .بعد از چند سال کار کردن زندگی مان داشت بهتر می شد که اتفاقی افتاد که همه چیز را به هم زد .
سامان می گوید : من همیشه سعی می کردم آرام باشم و با کسی درگیر نشوم . مادرم همیشه می گفت ما به اندازه کافی دردسر داریم و تو نباید مشکل درست کنی . من و کامبیز همیشه سرگرم کار خودمان بودیم . تا این که روز قبل از حادثه که به خانه آمدم ، متوجه شدم برادرم زخمی شده است . کامبیز گفت که با قمه او را زده اند . حق ما این نبود ؛ ما هیچ وقت با کسی درگیر نمی شدیم . خیلی عصبی شدم می خواستم جبران این کارشان را بکنم .
فردای آن روز کسانی که برادرم را زده بودند به من زنگ زدند و گفتند برادرت را زده ایم ، تورا هم می زنیم . یک قمه جور کردم و سر قرار رفتم . می دانستم اگر من آنها را نزنم ، آنها من را می زنند . وقتی آنها دیدند که من قمه دارم فرار کردند .
حال خوبی نداشتم و می خواستمک خشمم را طوری خالی کنم . جوانی با آنها بود که قبلاَ هم اورا دیده بودم اما نمی دانستم او هم در درگیری بوده است یا نه . عصبی به طرفش رفتم و با قمه به او ضربه ای زدم و فرار کردم .
خیلی ترسیده بودم . مرتب از خود می پرسیدم چطور این کار را کرده ام . خودم هم باورم نمی شد . برای مدتی خود را مخفی کردم و در تمام این مدت از خودم می پرسیدم چرا من این کار را کرده ام ! مدتی گذشت و وقتی دیدم چنین زندگی فایده ای ندارد خودم را تسلیم کردم .
سامان بار ها به پای اولیاء دم افتاده و از آنها طلب بخشش کرده است اما فایده ای نداشته است و حکم قصاص سامان صادر شده است . کابوس اعدام تنها چیزی است که در این مدت تا قبل از قصاص در زندان همراه اوست . "
خشم عقل انسان را از کار می اندازد . چقدر زیاد اند داستا ن هایی مانند داستان سامان که با عصبانیت و عدم تفکر عواقب بدی نصیبشان شده است .
پس بیاییم به جای تصمیم گیری های سریع در زمان عصبانیت کمی صبر کرده تا آرام شویم و با عقل و فکر و بر اساس منطق با مسئله پیش رو برخورد کنیم تا بهترین نتیجه را بدست آوریم .